92/3/23
9:53 ص
بی شک تو صبح روشن شب های تیره ای
خورشیدی و به ظلمت این شام چیره ای
تسخیر کرده جذب? چشم تو ماه را
بی خود که نیست تو قمر این عشیره ای
عصمت دخیل تار عبای تو از ازل
جز بندگی ندیده کسی از تو سیره ای
قدر تو را کسی نشناسد در این مقام
وقتی برای امر شفاعت ذخیره ای
ما را بس است وقت عبور از پل صراط
از تار و پود بیرق تو دستگیره ای
چشم امید عالم و آدم به دست توست
باب الحسین هستی و پرچم به دست توست
فردوس دل همیشه اسیر خیال توست
حتی نگاه آینه محو جمال توست
تو ساقی کرامت و لطف و اجابتی
این آب نیست زمزمه های زلال توست
ایثار و پایمردی و اوج وفا و صبر
تنها بیان مختصری از کمال توست
در محضر امام تو تسلیم محضی و
والاترین خصائل تو امتثال توست
فردا همه به منزلتت غبطه می خورند
فردا تمام عرش خدا زیر بال توست
باب الحوائجی و اجابت به دست تو
تنها بخواه، عالم هستی مجال توست
ای آفتاب علقمه: روحی لک الفدا
ای آرزوی فاطمه: روحی لک الفدا